❤writer❤

❤writer❤
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

❤Roman aram❤

سه شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۲:۱۲ ق.ظ

 

♥️قسمتی از کتاب آرام♥️

 با صدای امیر علی و دریا، نگاهم را به طرفشون سوق دادم، دریا وقتی نگاه من رو به خودش دید به سمتم اومد و بغلم کرد:

 -خوشحالم که اومدی!

 به ناچار منم بغلش کردم: 

 -ممنون

 گونه ام رو بوسید و از بغلم بیرون اومد و گفت:  

-چه خوشگل شدی..

 ازش تشکر کردم، که به امیر علی نگاهی انداخت و گفت:  

-مگه نه امیر؟ 

 به امیر علی نگاه کردم که اونم نگاهش به من 

بود، انگار قصد نداشت که نگاهش رو از من بگیره، دریا به بازوش ضربه زد و گفت:

 -امیرعلی با توام.

 در حالی که نگاهمون تو هم قفل بود، لب زد:  

-بله خیلی زیبا شدن!  

با این حرفش انگار جفتمون به خودمون اومدیم و سرمون رو پایین انداختیم. بدنم گر گرفته بود، حالم به کل عوض شده بود. قصد دریا رو از این کار نمی دونستم. با اینکه ظاهرش به همه خوب نشون می داد ولی بعید می دونم که باطنش خوب باشه. دریا لبخند کج و کوله ای تحویلم داد و  با گفتن 《ببخشید》 ازمون دور شد. امیر علی کنار سهیل نشست و مشغول حرف زدن شد. 

 تو حال و هوای خودم بودم که آهنگ ملایمی پخش شد و با اون نور ملایم و کمی که به وسط پذیرایی می تابید، فضا را عاشقانه  و رمانتیک تر جلوه داده بود. با دیدن زن و شوهرهایی که دوشادوش هم بودند و در گوش هم نجواهای عاشقانه می گفتند، دل من خون تر از قبل می شد. از امیر علی فقط حسرتش برام باقی مونده بود.  

 

💥برای خرید کتاب آرام، به پیج اینستاگرام مراجعه کنید💥

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۲۳
Sahel Sh

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی